شاعر: علی اکبر لطیفیان

باز گرفته دلم برای مدینه

باز نشسته دلم به پای مدینه

شکر خدا عاشق دیار حبیبم

شکر خدا که شدم گدای مدینه

بال فرشته است، سایبان قبورش

بال فرشته است، خاک پای مدینه

در کفنم تربت بقیع گذارید

صحن بقیع است، کربلای مدینه

کرب و بلا می شود دوباره مجسم

تا که به یاد آورم عزای مدینه

دست من و لطف دست با کرم تو

جان به فدای بقیع بی حرم تو

سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟

یا که خداوند آفریده خمیده؟

منحنی قدّت از کهولت سن نیست

شاخه‌ی سیبت ز بس رسیده، خمیده

بس که غریبی تو ای سپیده محاسن

شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده

نیست توان پیاده رفتنت ای مرد

پس به کجا می‌روی خمیده، خمیده

هر که صدای تو را میان محله

وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده

در وسط کوچه‌ها صدای تو این بود

مادر من، مادر شهیده، خمیده

کیست که دارد تو را ز خانه می‌آرد؟

در وسط کوچه‌ها شبانه می‌آرد؟

وقتی درِ خانه در برابرت افتاد

خاطره‌ای در دل مطهرت افتاد

مرد محاسن سپید شهر مدینه

کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد

گرم خجالت شدند خیل ملائک

حُرمت عمامه‌ات که از سرت افتاد

راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟

یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟

تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد

حیف ولی لحظه‌های آخرت افتاد...